شعر
عباس کیارس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ظهور فاجعه
از تارِ عنکبوتی خواب بود
و
کمند رویاهامان.
باور نمیکنی
از ستاره بپرس
که تمام شب بیدار ماند و چشمک زد.
یادت هست
ما نشسته بر بال سیمرغ
چای میخوردیم و شاهنامه میخواندیم
که خورشید رفت
و
باغ خشکید
و پرنده پر کشید
و ما خندیدیم ؟
به کس نگویی اما
جای خورشید و باغ و پرنده
در میان حرفهایمان چه خالیست !
+ نوشته شده در 2007/5/22 ساعت توسط عرفان
|
هر آنچه هست و نیست...