پس بیوه ی سیاه
سرگرم بافتن تار دام شد
 
گیلاس کریستال
 
لبریز ازپاییز
 
در زیر بال پیانوست
 
کلاویه ها در حرکتند
پلونز شوپن در طنین است
 
اما ... نوازنده ای در میان نیست
از وداع که باز می گردی ؟
دکمه های سردستی ات خونین است
 
شصت و سه سال
 
عرق از روح خود کشید
 
تا توانست ماشه را بچکاند
 
و با اسلحه وداع کند
 
دخترک کولی گفت
نمی دانم کجا ،کلید عفتم را گم کرده ام
 
چنبر کمربند کنار دست مادربزرگ غرید
 
پیدایش خواهی کرد
 
در خلنگ زار
آنجا که افعی پوست می اندازد
 
وگرنه ... جادوگر پیر دندان گرد قبیله
 
کلیدی برایت خواهد ساخت
 
او را خواهم کشت
 
کشتن برای دختران شگون ندارد
 
آه مادر تو چه قاتل محبوبی هستی
در خود نویسم
 
ادوکلن نریخته ام
 
تا شعرهای خوشایند بسرایم
 
فتنه بیدار است
 
و مکبث خواب را می کشد
 
از این پس
 
میخک سرخ
 
بر یقه ی ساتن
 
بانوی امیر گلادیس زیبنده است
 
و میخ سرخ بر گلوگاه امیر
بر بود و نبود بحثی نیست
 
بر چگونگی بودن
 
و شدن ، تردید است
 
این کیست
بر گرد خاطره ی من
بر پشت هفت پرده ی باران
 
اینگونه در خرام ؟
 
این کیست
 
در میان حنجره ام گام می زند
 
و از آرزو خاطره می سازد ؟
 
آه ... فراموش کرده اید
 
برای دیدارش
مردمک دیده را از کف داده اید
 
نه خاموش کرده ام
 
لهیب جنون را
در چهره ام ببین دو کاسه ی خون را
در پشت هفت پرده ی باران
 
بگذار تا سراید در این مقام
 
آن ترکه انار خرامان
 
در دانتل سیاه
 
کجاست عصایم ؟
ساعتم را
 
با ضربه های گام تو میزان نموده ام
 
در باغ زردپوش
 
تندیس اسب های برنزی
دراستخری لبالب از برگ سوخته
 
در تک و تازند
زمستان در راه است
سرفصل مرگ
 
میعاد زیر گل یخ
با یک بطر ، کوکتل آهک و سیانور
این گونه زندگی را نجات باید داد
 
این ضرب گام اوست
 
بر لب تیغ برنده ی ساطور
 
آهنگ گام اوست
 
بر قاب ساعتم
 
تیک ، تک
تیک ، تک
 
تیک
طنین زخمه های تبر
مرا به باغ خزان زده می کشاند
 
سکون است و سکوت
 
به اتاق باز می گردم
 
دیگر بار ... ، پژواک سنج تبر
این کیست
 
مرا ... تکه تکه می کند
 
تا شومینه اش در زمستان
خاموش نماند
چه راز غریبی
 
میان من و اینه است
 
تا در آن می نگرم
 
مردی سپید موی
 
از من روی بر می تابد
 
و هنگام خروج از قاب اینه
 
می گوید
 
نتوانستی ؟
 
مخ .... نتوانس...ـ
آری نتوانستم
 
اگر مرگ نبود
 
زندگی ، انی چنین داس کهنه
 
چه داشت ؟
آه ... چه کرشمه ای؟
از رفتن باز می داردم
 
دگر بار اگر بکارندم
 
دگربار درو ام خواهند کرد
و بیوه سیاه
 
سرگرم بافتن تار دام شد
 
من گرم کار شعر
در ورطه ی جنون
 
و لغزش بنفش تیغ
 
بر گره ورید
 
سرشار از تپش خون
 
هر برگ
 
مرگ ! برگ
مرگ
تیک ... تک
برگ .... مرگ