تو می خوابی و من بیدارم
دیدن هایت را می گویی و می شنوم
با رویاهایت می خندم
از گریه هایت
تا
صدای ِ شکستنی در وجودم
و
 حسی آلوده ی تنفر
هدیه ی همراه نبودن باران با گونه هایم
به کنایه ی غیر آزار دهنده می گفتی:
تمام چیزهای مشترک مان این ها بود!